دستش را گذاشته روی زنگ و بر نمیدارد، «حتما باز نوید پسر همسایه کناری است که بچههای کوچه را به هوای بازی فوتبال دور خودش جمع کرده، حالا هم توپشان افتاده در حیاط ما و میخواهند من آن را به آنها پس بدهم. ولی نه!!! این بار من این کار را نمیکنم، چه معنی دارد هر روز مخل آسایش مردم شوند؟ از وقتی مدرسهها تعطیل شده هر روز ماجرا همین است، هر روز صبح یکی از همسایهها با صدای زنگ گوشخراش نوید از خواب بیدار میشوند. ولی اینبار من درسی به او میدهم که بفهمد مردمآزاری کار بدی است.»
آقای حسینی جوان نویسندهای که حدودا یکسال پیش به این محله نقل مکان کرده بود و تنها زندگی میکرد، به واسطه شغلش، بیشتر شبها تا دیر وقت بیدار بود و با استفاده از سکوت و آرامش شب، داستان تازهاش را مینوشت و روزها هم تا نزدیکیهای ظهر میخوابید، البته خواب معمولی که نه، تقریبا بیهوش میشد و به جهت اینکه اکثر روزها این خواب شیرین
ادامه مطلب
درباره این سایت